در حالی که دو ردیف آخر صفحات شطرنجی را با الگوهای داده شده پر میکنم، پادکست «وادی» را گوش میکنم. در این اپیزود کتابی از معمار و نویسنده «نادر خلیلی» خوانده میشود.
نویسنده بسیار شیوا و دقیق معماری را به تصویر میکشد و همزمان خط داستانی جذابش باعث میشود کتاب کاملا داستان گونه پیش برود اما نکات خیلی ریز و زیرپوستی به فردی که به معماری علاقه دارد تزریق میشود.
حین آنکه در ذهنم تصویر داستان شکل میگیرد، دستانم سعی میکنند خط هارا صاف ترسیم کنند.
همانطور که از یک داستان انتظار میرود؛ قهرمان قصه یا خود نویسنده، حین انجام پروژهای مهم برایش مشکلاتی به وجود میآید و هربار با راهحل جدیدی سراغ مشکل میرود تا پروژهای که برایش کلی رویاپردازی کرده را به نحو احسن انجام دهد.
قدرت نویسنده در توصیف لحظاتی که ناامید شده و برعکس در لحظاتی که یک مرحله جلو افتاده و خوشحال است، باعث میشود غبطه بخورم و آرزو کنم که کاش من هم روزی این قدرت را پیداکنم. اینقدر دقیق بنویسم که حتی خوانندهای هم که به کل از فضای کاری من دور است، بتواند مشکلات را درک کند، بتواند به فضای داستان خو بگیرد و خود را در کالبد من حس کند.
جان و تنم تشنه است، تشنهی خوب نوشتن. تشنهی نوشتن روایتی که خواننده را به وجد آورد. معمولا این جور روایت های ملموس از اتفاقات و جریانات واقعی زندگی شکل میگیرند.
تا زمانی که روایت جذابی برای نوشتن پیدا کنم، تمرین خواهم کرد. آنقدر تمرین میکنم تا زمانی که وقت نوشتن در مورد یکی از وقایع مهم زندگیام شد، بتوانم به دوستداشتنی ترین شکل ممکن بنویسمش.
به اشتراک بگذارید
آخرین نظرات: