درباره‌ی مدرسه اینگونه هم می‌توان اندیشید

محققان و تاریخ‌دانان دنیا هنوز در حال بررسی‌اند: چه در سر «هوراس مان» می‌گذشت که ایده‌ی مدرسه را مطرح کرد؟  روانشناسان زندگینامه‌اش را می‌کاوند تا ببینند آیا کودکی خوبی داشته. چرا باید یک فرد در صحت و سلامت کامل چنین ایده‌ای مطرح کند؟

آیا قبل از اینکه ایده‌ی مدرسه را به اجرا در آورد، نقشه‌ی یک نسل‌کشی جانانه در سر می‌پرورانده؟ حتما به این نتیجه رسیده که خون و خون‌ریزی دیگر جواب نمی‌دهد، باید جور دیگری مردم را به شکنجه وا داشت.

 

«مدرسه» جایی که تا قبل از هفت‌سالگی رویای رفتنش داریم. بعد از هفت‌سالگی می‌فهمیم چه عمری را در آرزویش تباه کردیم.

البته من نمی‌خواهم منکر لحظات خوشی که با دوستان در مدرسه داشتیم بشوم. بحث من درمورد هدف مدرسه رفتن است. آیا در اهداف پلیدانه‌ی هوراس مان مقرر شده بود که با علم‌آموزی جلوی خلاقیت بچه‌ها گرفته شود؟

حتما بارها به این نتیجه رسیده‌اید که چگونه شیوه‌ی آموزش در مدارس سبب شده که خیلی چیزها را اشتباه یاد بگیرید. این اشتباهات امروزه کار دستتان داده. قبلا فکر می‌کردم شیوه‌ی آموزش در ایران غلط است. در مدارس خارجی همه چیز گل و بلبل و عالی‌ست اما سریال‌ها و انیمیشن‌های زیادی در رابطه با نقد مدارس دیدم. مدرسه مسئله ایست که کل دنیا از آن رنج می‌برند.

 

آیا همه باید به مدرسه بروند؟

مادرم همیشه از درس‌های بیهوده و به دردنخوری که در مدرسه بهشان آموخته‌اند، گلایه می‌کند. او بیش‌تر حرص می‌خورد وقتی می‌دید همان چیزهای بیهوده را در کله‌ی من هم فرو می‌کنند و این همه سال هیچ‌چیز فرقی نکرده. حالا این سوال برایم مطرح است: آیا حاضر بود مرا به مدرسه نفرستد؟ اگر ساعاتی که می‌نشستیم و درمورد همه‌ی آن درس‌های بی‌فایده صحبت می‌کردیم به او می گفتم: «حالا که مدرسه هیچ آموزش درستی نمی‌دهد، بهتر نیست دیگر مدرسه نروم؟» قبول می‌کرد؟

هیچ‌وقت این سوال را نپرسیدم. چون جوابش را می‌دانستم. معلوم بود که قبول نمی‌کرد. هرچقدر هم منتقد مدرسه بود بازهم حاضر نبود مرا به مدرسه نفرستد. چرا؟ چون مدرسه مثل قراردادی مقرر شده. انگار که اگر مدرسه نروی هیچ آینده‌ای نخواهی داشت.

می‌دانم وضعیت فعلی به گونه‌ایست که ما به مدارک تحصیلی مدرسه نیاز داریم. این مسئله‌ی بزرگی‌ست، قبول دارم. اما بیایید فکر کنیم که بحث مدرک تحصیلی در کشور مطرح نیست. آیا شما حاضرید فرزندتان به مدرسه نرود؟ به جواب صادقانه فکر کنید. آیا شما با توجه به باور جامعه به مدرسه و تحصیل، نگاه اطرافیان و وجه‌ی اجتماعی فرزندتان حاضر به بیرون کشیدنش از سیاه‌چال مدرسه هستید؟

من فکر می‌کنم حتی اگر همان یک مشت کاغذ بی‌مصرف هم مسئله نباشد، باز هم خیلی‌ها اجازه‌ی ترک تحصیل به فرزندشان را نمی دهند. همان طور که گفتم مدرسه حالا مثل قراردادی مقرر شده می‌ماند. سالیان سال است که همه‌ی بچه‌ها در سن هفت سالگی به مدرسه می‌روند. حتما برای پدر و مادرها دشوار است که والدین دیگر با تعجب ازشان بپرسند: «چرا بچه‌ی شما به مدرسه نمی‌رود؟»

 

اگر مدرسه نروند چکار کنند؟

مدرسه مشکل فکرکردن در مورد نیازهای فرزند را رفع می‌کند. اکثر پدر و مادرها که این چهارچوب را پذیرفته‌اند دیگر کاری ندارند مدرسه می‌خواهد چه یاد بدهد، همین که فرزند نمره‌ی خوبی در کارنامه کسب کند برای ‌شان کافی‌ست.

نفرستادن بچه‌ها به مدرسه،‌ در جامعه‌ای که برایش تدبیری نشده کار را سخت خواهد کرد. مسئله فقط مدرسه نرفتن نیست. حالا این سوال مطرح می‌شود که اگر مدرسه نروند چکار کنند؟

این‌جاست که باید به نیازهای فرزند آگاه بود. هرچند شخصیت او کامل شکل نگرفته اما تا حدودی می‌توان به علاقه و نیازهایش پی برد. علایق هم ممکن است تغییر کنند. چه بهتر این تغییر با شناخت صورت بگیرد. به جای اینکه وقتت را در مدرسه تلف کنی، در مسیر علاقه‌ات قرار بگیری. با آن دسته و پنجه نرم کنی. اگر نخواستی ادامه بدهی با تجربه کردنش کنار بکشی نه با یک عمر حسرت اینکه هیچ‌وقت امتحانش نکردی.

یک‌سری نیازهای بدیهی دیگر هم هستند. کسی که به مدرسه نمی‌رود چگونه خواندن و نوشتن بیاموزد؟ حساب و کتاب اولیه ریاضی را چگونه فرا گیرد؟ این‌ها همان نیازهایی هستند که خیلی از پدر و مادرها را از نفرستادن فرزند به مدرسه منصرف می‌کند. اما به نظرم کسی که عیوب مدرسه را درک کرده حتما راه‌حلی برای این آموزش‌ها هم خواهد داشت.

شاید خود دست به کار شود و به شیوه‌ای که خودش دوست داشت یادبگیرد به او یاد بدهد. شاید از کسی کمک بگیرد. شاید از هزاران آموزش قابل دسترس در اینترنت استفاده کند.

مسئله‌ی دیگری که به راحتی در مدرسه اتفاق می‌افتد و بازهم دغدغه‌ی والدین را کم می‌کند، فرایند اجتماع‌پذیری‌ست. بچه‌ها به واسطه ارتباط با گروه همسالان در مدرسه به گونه‌ای در اجتماع راه یافته‌اند. بدون رفتن به مدرسه چگونه این فرایند انجام‌شدنی‌ست؟ این مشکل هم حل‌شدنی‌ست. به هرحال او با مدرسه نرفتن خانه‌نشین نمی‌شود. در باشگاه و کلاس‌هایی که می‌رود به نوعی دیگر در اجتماع قرار می‌گیرد.

خیلی از بچه‌ها هم با وجود مدرسه رفتن اجتماع پذیر نمی‌شوند. حتما همه‌تان تجربه‌ی داشتن همکلاسی‌ گوشه‌گیر که با هیچ کس حرف نمی‌زد را داشته‌اید. شاید آن همکلاسی خودتان بودید پس حتما حرف مرا بهتر درک می‌کنید.

 

عوض کردن باور

نظریات درمورد بسیاری از مسائل روز به روز تغییر می‌کنند. چرا مسئله‌ی مدرسه و مدرسه رفتن را کم‌کم دستخوش تغییر نکنیم. همه‌چیز از نگرش و دیدگاه ما شکل می‌گیرد. شاید صحبت کردن و عادی‌سازی درمورد اینکه همه لزوما نباید به مدرسه بروند و کسی که به مدرسه نمی‌رود بی سواد خواهد ماند، کم کم نگاه‌ها و افکار را تغییر دهد.

به اشتراک بگذارید

2 پاسخ

  1. چه مقاله‌ی خوبی بود مهدیه‌جانم، تا به حال به این موضوع فکر نکرده بودم، که اگر مدرسه نباشد. چه مطالب خوبی درباره‌ی مدرسه گفتید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط