داخل مقالهی قبلی سایت، نوشته بودم که درحال مطالعهی کتابهایی که برگرفته از خاطرات واقعیاند هستم. اما در این مقاله سراغ کتابی که قبلا خوانده بودم رفتم، چرا که کتاب مشهوری است و حیفم آمد میان نمونه کتابهای خوب برای خاطرهنویسی، اسمی از این کتاب نباشد. رمانی برگرفته از حوادث تاریخی و ماجراهای عاشقانهی ناپلئون بناپارت امپراتور فرانسه.
شروع کتاب
کتاب دارای چهار بخش است. بخش اول زمانی که دزیره ۱۴ سال دارد، شروع میشود. داستان از زبان خود دزیره روایت میشود. در ابتدای داستان دزیره از دفتری که داخلش مینویسد، صحبت میکند و جریان دفترش را خیلی مختصر تعریف میکند. و سپس کشمکشی شروع میشود. قرار است با همسر برادرش به دیدن نمایندهی مجلس برود تا از او درخواست آزادی برادرش را بکند، در هشت صفحهی اول میتوانید به خوبی در دل ماجرا گرفته و انگیزهی لازم برای ادامهی خواندن داستان را به دست آورید. میتوان به خوبی هم دید که ذکر جزییات در خاطرهنویسی، چقدر خاطره را جذابتر و خواندنیتر خواهد کرد. در همین فصل است که پای ناپلئون بناپارت به خانهشان باز میشود و البته ناپلئون در این زمان ژنرالی فقیر است. نویسنده بسیار خوب و ملموس از عاشق شدن دزیره و احساساتش به ناپلئون مینویسد.
بخش های دیگر کتاب
اصلا دوست ندارم ذرهای از داستان را لو بدهم برای کس که کتاب را نخوانده است. پس نمیتوانم بگویم شروع فصل دوم و فصلهای دیگر با چه اتفاقاتی است اما به طور کلی باید بگویم در فصل دوم دزیره کاملا بالغ شده و با توجه به تحولی که برایش اتفاق میافتد، خبری از احساسات نوجوانانهای و خامی که در فصل اول گاهن مشاهده میشد، خبری نیست. هرچند که زندگیاش دچار کشمش و چالش نیز در این بخشها میشود اما برخورد و مواجهاش با مشکلات، کاملا وجهی آدمی بالغ را نشانمان میدهد. به قولی میتوان خوب فهمید که دفترچه خاطراتی که در آن روایت مکتوب میشود با گذر زمان، نوشتههای پختهتری را عرضه میکند و نویسندهاش سِیر بزرگ شدن را طی میکند. کاملا مشخص است دختر ۱۴ سالهای که در فصل اول مینوشت، در فصل دوم کاملا بزرگ و بالغ شده است و پا به سنین جوانی گذاشته است. آخر بخش سوم، دزیره در وضعیتی قرار دارد که اصلا دوستش ندارد. خطاب به پدرش مینویسد که دیگر نمیخواهد به نوشتن خاطرات ادامه دهد. و با همین جمله فصل پایان مییابد. در این بخش خواننده دیگر حس وابستگی کافی و درگیر شدن در جریانات و قضایا را پیدا کرده و کنجکاوانه دنبال ادامهی ماجرا میگردد و میخواهد بازهم از دزیره بشنود پس این جمله، ضربهی دردناکی بر احساسات خواننده میتواند باشد.
پایان بندی
بخش آخر کتاب، زمانی که خواننده تمام سر گذشت دزیره را خوانده و آگاه است که به آخرین صفحات رسیده، نویسنده با جملات قشنگی داستان را به پایان میرساند. برمیگردد درست به اول داستان و به نقطهی شروع و به خواننده یادآور میشود که داستان از کجا شروع شد و دزیره در ابتدا که بود و انگار در چند جملهی پایانی، سرگذشتی که در طول کتابی تقریبا ۶۰۰ صفحهای خواندهبودیم را از جلوی چشمانمان، میگذارند.
آخرین نظرات: