خلاصه‌ی انیمه‌ی وایولت اورگاردن ‏ ‏Violet Evergarden

دختری که با نوشتن احساسات دیگران، سعی در پیدا کردن جواب سوالی مهم دارد.

شخصیت اصلی دختری نوجوان است به اسم وایولت. برخلاف چهره‌ی معصومی که دارد، هیچ احساسی ندارد. ترس، وحشت، دلرحمی، هیچ‌کدام. وقتی کودک بود افسران نظامی متوجه این موضوع شدند و تصمیم گرفتند او را به جنگ بفرستند.

وایولت پیش فرمانده‌ای به نام گیلبرت فرستاده می‌شود. گیلبرت دلش به حال دخترک می‌سوزد. اما دستور اکید به او می‌دهند که به دختر آموزش‌های رزمی و کار با اسلحه را یاد بدهد.

وایولت در میدان نبرد درست مثل یک ربات مبارزه می‌کندکاملا گوش به فرمان فرمانده است. هر دستوری بدهد را اطلاعت می‌کند. در یکی از ماموریت‌ها دشمن بر آن‌ها چیره می‌شود و در یکی از صحنه‌ها وقتی گیلبرت گیر افتاده و می‌داند کارشان تمام است، تمام سعی‌اش را می‌کند تا وایولت، جان خودش را نجات دهد. «دوستت دارم.» آخرین جمله‌ای است که وقت می‌کند به او بگوید چون درست بعد از به زبان آوردن این جمله، انفجاری بزرگ رخ می‌دهد.

وقتی وایولت به‌ هوش می‌آید، در درمانگاهی محلی‌ست. تنها. فقط یک پرستار آن‌جاست که به او رسیدگی می‌کند. مردی از راه می‌رسد و خبر می‌دهد که فرمانده گیلبرت او را فرستاده و چون جنگ تمام شده دیگر نیاز به حضور وایولت نیست. فرمانده دستور داده که وایولت با خانواده‌ای که قصد به سرپرستی گرفتن او را دارند، زندگی کند. اما وایولت رد می‌کند. چرا که قصد دارد به دنبال پاسخ سوالی مهم بگردد. می‌خواهد بداند «دوستت دارمچه معنی‌ای دارد. آخرین حرفی که از فرمانده به یاد دارد.

ماجراجویی وایولت از اینجا آغاز می‌شود. شروع به یاد گرفتن کار با ماشین تایپ و نوشتن می‌کند. او به واسطه‌ی تایپیست شدن و نوشتن نامه از زبان کسی برای دیگری، سعی در پیدا کردن مفهوم جمله‌ی «دوستت دارم.» می‌کند. به واسطه‌ی این شغل جدید، راهی سفر به نقاط مختلف می‌شود. درهر سفر با فردی جدید آشنا می‌شود. گاهی چند روزی طول می‌کشد تا برای‌شان نامه‌ای که می‌خواهند را بنویسد. با آشنا شدن با افراد جدید، از هرکدام، احساسی تازه دریافت می‌کند و رفته رفته در طی این سفرها با مفهوم و معنای «دوست‌داشتن» و «عشق» آشنا می‌شود.

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط