آموزه‌هایی از حضور در کلاس یک روانشناس

دورانی که زبان‌ انگلیسی می‌آموختم، به کرات آموزشگاه زبان عوض کردم. آموزشگاهی که ماندگارم کرد، برخلاف قبلی‌ها فضای خیلی کوچک‌تری داشت و معروف نبود. اما معلم‌هایی داشت که سال‌ها تجربه‌ی تدریس زبان داشته‌اند. آن زمان، سه معلم آن‌جا تدریس می‌کردند. یکی از معلم‌ها روانشناس بود.

بعد از دو سال آموزش دیدن، سطح تسلط من و همکلاسی‌هایم بالاتر رفته بود. وقتی کتابی را به پایان می‌رساندیم قبل از شروع کتاب جدید، ترمی داشتیم به اسم «movie course». در این ترم کتاب آموزشی‌ای تدریس نمی‌شد. هر جلسه فیلم و داستان کوتاهی معرفی می‌شد. تا جلسه‌ی بعد فرصت تماشا و خواندن داشتیم. بعد سر کلاس راجع به محتوای کلی فیلم و داستان می‌پرداختیم. معلم جمله‌ها و عبارت‌هایی از فیلم را دقیق‌تر بررسی می‌کرد و اصطلاحات جدید را یادمان می‌داد.

یکی از خوبی‌های این ترم، زمان داشتن برای گفت‌وگوهای آزاد بود. میان صحبت راجع به هر داستان و هر فیلم بحث‌هایی شکل می‌گرفت که نه تنها به مکالمه‌ کمک می‌کرد بلکه بسیار مفید در زندگی‌مان بود. من عاشق زمانی بودم که معلم وارد بحث‌های روانشناسی می‌شد و کلاس درس عملا تبدیل می‌شد به یک جلسه‌ی تراپی به زبان انگلیسی.

گاهی بحث در مورد بیماری‌های روانی می‌شد و او از تجربه‌‌اش در مواجه با بیماران برای‌ ما می‌گفت. اختلالات روانی‌ای که هرگز به گوشمان نخورده بود و باور اینکه آدمی با این‌گونه نشانه‌ها واقعا وجود داشته باشد سخت بود. او فیلم‌های زیادی برای درک بهتر ما معرفی می‌کرد. فیلم‌هایی که وضعیت بیمار را به تصویر کشیده بود.

گاه بحث‌های شخصیت‌شناسی پیش‌ کشیده می‌شد و او اطلاعات خوبی در رابطه با شناخت خود، بهمان می‌داد. من عاشق زمانی بودمکه در مورد خواب و رویاها و کابوس‌هایی که می‌بینیم صحبت می‌شد. از تاثیراتش، از چیزهایی که سبب برخی کابوس‌ها می‌شوند و از کنترل خواب نکات خیلی جالبی از او آموختم.

چند باری در مورد سوگ هم صحبت شد. همیشه هم با سوال‌هایی همراه بود. سوال‌هایی در مورد اینکه آیا فرد نزدیکی را از دستداده‌ایم؟ نسبت‌مان با فرد چه بوده؟ فرد چگونه و چه زمانی از دنیا رفته؟ بعدا فهمیدم او اصلا هدفش دانستن این سوال‌ها نبود. او فقط می‌خواست مواجهه‌ی ما با این سوالات را ببیند. مثلا من هر دو باری که مشغول تعریف از عزیز از دست رفته‌ام بودم کنترل خود را ازدست دادم و به گریه افتادم و او با توجه به اینکه مدت خیلی زیادی گذشته بود بهم توصیه کرد به یک روانشناس برای حل این موضوع مراجعه کنم چرا که به نظر می‌رسد هنوز به مرحله‌ی پذیرش نرسیده‌ام.


او
از نکاتی در مورد روابط عاطفی هم می‌گفت. اگر کسی دوست داشت تجربه‌اش را درمیان می‌گذاشت و او راهنمایی‌اش می‌کرد. البته هیچ‌وقت مثل یک دانای کل با ما صحبت نمی‌کرد. صحبت‌هایش کاملا در قالب یک فرد صمیمی و یک معلم دلسوز بود اما با دانستن این موضوع که او روانشناس است و با دانش حرف می‌زند موجب می‌شد حرف‌هایش تاثیر خودش را بگذارد.

به اشتراک بگذارید

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط