«خیلی دلم میخواد بنویسم ها ولی اصلا حوصلهام نمیکشه، مداد رو برمیدارم چند خط مینویسم رهاش میکنم.»
«آخه مثلا از چی بنویسم؟ بنویسم که چی بشه؟»
«اتفاق خاصی این روزها برام نمیافته که بخوام بنویسم ازش.»
«میدونی خیلی دوست دارم خاطره بنویسم. ولی وقتی مینویسم احساس میکنم به درد نمیخورن، جالب نشدن. همرو میندازم دور.»
نقلقولهای بالا همه از گفتههای دوستان و آشنایانم هستند. وقتی بهشان خاطرهنویسی را پیشنهاد میکنم، معمولا این جوابهاییست که میشنوم. البته باید بگویم هر چهار مورد هم جزو احساسات شخصی خودم در شروع خاطرهنویسی بوده و خودم با هر ۴ مورد مواجه شدهام. دو مورد اول معمولا از سر بیحوصلگی و راحتطلبی است. دو مورد بعدی مربوط میشود به نداشتن اطلاعات کافی در زمینهی خاطرهنویسی و چگونه نوشتن خاطره. اما گاهی خواندن بعضی متنها ما را وادار میکند خودمان هم دستی بر نوشتن ببریم و بخواهیم خاطرهای از خود بنویسیم. شروع به نوشتن که میکنیم، متوجه میشویم اصلا با چیزی که در ذهنمان بود شباهت ندارد، انگار خاطره نقطهی قوتش را ازدست داده. سرخورده میشویم و بیخیال ماجرا، چرا که احساس میکنیم همان چیزی که در سرمان وجود داشت خیلی بهتر بود. اما با گذر زمان، خاطره در ذهن ما کمرنگ و جزییاتش فراموش میشود. چیزی که برایمان میماند کلیت است. کلیتی که وقتی بهش فکر میکنیم با خود میگوییم چه چیز این خاطره را خاص و شگفتانگیز کرده؟ نمیدانیم. چون جزییاتی به خاطر نداریم. پس حیف است خاطراتی را که دوست داشتنی هستند برایمان را ثبت نکنیم. اگر شما هم نیاز به ثبت خاطره پیدا کردهاید اما موارد بالا مانعتان میشوند، ادامهی مطلب را از دست ندهید.
با نوشتن چند خط خسته میشوم و ادامه نمیدهم.
خاطره هرچه با جزییات بیشتری نوشته شود، رنگوبوی بهتری به خود میگیرد و ملموستر میشود. اما اگر تا به حال دست به قلم نبودهاید و با نوشتن فاصلهی بسیار دارید، باید ابتدا صبر و حوصلهتان را در نوشتن بالا ببرید. یک تمرین ساده و کاربردی برای عادت به نوشتن و گسترش متن که میتوانم پیشنهاد کنم، «شروع با پنج جمله» است.
تمرینی که ساده شروع میشود و رفتهرفته حوصلهی نوشتن شما را بالا میبرد و زمان زیادی هم از شما نخواهد گرفت. با مداومت در این تمرین خواهد دید که به مرور فاصلهی گفتههای ذهن و نوشتنتان کمتر خواهد شد و نوشتن جزییات به مرور در نوشتههایتان جاری خواهد شد. اینکه از ابتدا خود را مجبور به نگاشتن تمام جزییات بکنید، خاطرهنویسی را برایتان امری حوصلهسربر و خسته کننده خواهد ساخت. پس شما نیاز دارید خیلی ساده ابتدا نوشتن را برای خود به عادت تبدیل کنید و سپس حوصله به خرج دهید و متنتان را گسترش دهید. برای ایجاد این عادت و انجام هرچه بهتر این تمرین یک ماه زمان نیاز دارید. یک ماه در صورتی که هر روز (یا هرشب) به طور مستمر و مداوم این تمرین را انجام دهید و از انجام آن سر باز نزنید. در ادامه هر آنچه در این یک ماه باید انجام بدهید را به صورت هفتگی نوشتهام.
هفتهی اول
همانطور که از اسم این تمرین پیداست، برای انجام آن باید فقط پنج جمله بنویسید. آخر هر روز، رویدادهای آن روز را در پنج جمله خلاصه کنید. ساده به نظر میرسد. اما تداوم نیاز دارد. پنج اتفاق که در روز برایتان افتاده چه مهم چه پیش پا افتاده ثبت کنید. حتی اگر روزی صبح تا شب در خانه بودید و هیچ چیزی برای ثبت کردن نداشتید از افکارتان بنویسید. اصلا مهم نیست پنج جملهی شما دربارهی چه موضوعاتی باشد، جملات کلی باشد و یا با جزییات نوشته شوند و یا طولانی باشند یا کوتاه و مختصر مفید، فقط پنج اتفاق و یا افکاری که در طول روز برایتان پیش آمده را هر طور که دوست دارید روی کاغذ بنویسید. به طور مثال:
•امروز سارا بهم زنگ زد.
•گربه کوچولو را در محوطهی جلوی دانشکده دیدم.
•کلاس امروز خسته کننده بود.
•بعد از ظهر برای خرید از خانه بیرون رفتم.
•شب همراه بابا سریال مورد علاقهاش را تماشا کردیم.
این جملات کاملا آزادانه و بدون هیچ قائدهای نوشته شدهاند. فقط هنگام نوشتن از اول صبح تا شب اتفاقهایی که به خاطر آوردم را نوشتم. یک هفته هرشب و یا هر موقعی از روز که فرصت کاغذ و قلم دست گرفتن را پیدا کردید، این پنج جمله را ثبت کنید.
هفتهی دوم
حالا که یک هفته، هر روز را با پنج جمله توصیف کردید وقت آن رسیده یک قدم جلوتر بگذارید. اکنون پنج جمله را که مینویسید بینشان فاصله بگذارید. به این صورت:
•امروز سارا بهم زنگ زد.
•گربه کوچولو را در محوطهی جلوی دانشکده دیدم.
•کلاس امروز خسته کننده بود.
•بعد از ظهر برای خرید از خانه بیرون رفتم.
•شب همراه بابا سریال مورد علاقهاش را تماشا کردیم.
بعد از نوشتن پنج جمله دربارهی روز و گذاشتن فاصلهبینشان، دوباره به جملهی اول برگردید و سعی کنید در مورد آن رویداد یک جملهی دیگر هم به خاطر آورید و بنویسید. در نوشتن جملهی دوم هم هیچ محدودیتی وجود ندارد. صرفا نیاز نیست طولانیتر و یا جزییات بیشتر از جملهی اول داشته باشد فقط حواستان باشد جملهی دوم هرکدام مرتبط با جملهی اول باشد. برای نمونه:
•امروز سارا بهم زنگ زد.
درمورد نرمافزار مکس صحبتهایی کردیم.
•گربه کوچولو را در محوطهی جلوی دانشکده دیدم.
رفتم کنارش و نوزاشش کردم.
•کلاس امروز خسته کننده بود.
استاد یکریز گفت جزوه بنویسیم و اصلا استراحت نداد.
•بعد از ظهر برای خرید از خانه بیرون رفتم.
هوای بسیار دلانگیزی بود.
•شب همراه بابا سریال مورد علاقهاش را تماشا کردیم.
هرچند که جومونگ را برای بار هزارم دارد میبیند.
هفتهی دوم را به همین ترتیب، یعنی اول نوشتن پنج جمله با فاصله و سپس اضافه کردن یک جملهی دیگر راجع به هر جمله بگذرانید.
هفتهی سوم
تبریک میگویم اگر به این مرحله رسیدهاید، یعنی به نوشتن دیگر مثل کاری طاقتفرسا و حوصلهسربر نگاه نمیکنید. حالا که به این دیدگاه دست یافتهاید و مشتاق بهتر خو گرفتن به ثبت خاطراتتان هستید، کمی در این مرحله چالش به نوشتنتان اضافه میکنید. ترتیب را مثل سابق، نوشتن پنج جمله، فاصله و نوشتن جملهی دوم برای هر اتفاق انجام میدهید. این بار جملهای که در مورد هر موضوع اضافه میکنید باید دید جزئیتر و ریزبینتری داشته باشد. یعنی برخلاف دو مرحلهی قبل که توصیه کرده بودم خیلی در بند جزئی نوشتن نباشید، در این مرحله شرط نوشتن جمله، جزییات میباشد. خاطره با جزییات است که شکل و هویت میگیرد و ماندگار میشود. پس کمی چاشنی جزییات در این مرحله لازم است. برای مثال:
•امروز سارا بهم زنگ زد.
درمورد نرمافزار مکس صحبتهایی کردیم.
در صدایش هیجانی از جنس امید و انگیزه موج میزد که وادارم میکرد زودتر آموزش دیدن را شروع کنم.
•گربه کوچولو را در محوطهی جلوی دانشکده دیدم.
رفتم کنارش و نوزاشش کردم.
کاملا سیاه است ولی سر پنجههای کوچولویش سفید است.
•کلاس امروز خسته کننده بود.
استاد یکریز گفت جزوه بنویسیم و اصلا استراحت نداد.
اینقدر تند تند میگفت که بنویسیم، انگشتم درد گرفته بود و خطم خرچنگ قورباغه شده بود.
•بعد از ظهر برای خرید از خانه بیرون رفتم.
هوای بسیار دلانگیزی بود.
برگهای زردو نارنجی درختان روی زمین پر بود اما به خاطر باران خیس خورده بودند و برای خرد شدن زیر پا و تولید صدای دلانگیز زیادی نرم و نمناک بودند.
•شب همراه بابا سریال مورد علاقهاش را تماشا کردیم.
هرچند که جومونگ را برای بار هزارم دارد میبیند.
با این حال دلم میخواهد کنارش بنشینم و لحظاتی را که با علاقه به تحلیل حرکات جومونگ میپردازد تماشا کنم و بخندم.
همین حالا اگر متن نمونهی هفتهی سوم را با متن نمونهی هفتهی اول مقایسه کنید، خواهید دید چقدر راحت پنج جمله گسترش یافته، بدون ذرهای وسواس و احساس تنبلی در نوشتن. خودتان این هفته با انجام این مرحلهی جدید و مقایسه با تمرینات هفتهی اولتان کاملا متوجه این نکات خواهید شد.
هفتهی چهارم
امیدوارم تا اینجا انجام این تمرین برایتان مفید بوده باشد و طی این سه هفته علاقهمند به ثبت خاطرههایتان شده باشید. اگر فقط به عنوان خواننده تا اینجای مقاله پیش آمدهاید. پیشنهاد میکنم حتما این تمرین را امتحان کنید. هرچقدر هم خاطرهنویسی برای شما بی فایده جلوه میکند، قول میدهم بعد از سپری کردن این یک ماه با انجام این تمرین دیدتان به خاطرهنویسی عوض خواهد شد. برای این هفته طبق روال سه هفتهی گذشته پیش میروید، حالا در مرحلهی چهارم جملهی چهارم شما باید جملهی پایانی آن رویداد باشد. این قسمت کمی فکر میخواهد، اینکه جملهی اول شما در مورد رویدادی است، جملهی دوم و سوم توضیحی در مورد رویداد داده و حالا باید به خاطر بیاورید چگونه آن اتفاق و جریان تمام شد. در این مرحله هم نیاز به وسواس نیست. کسی شما را با جملهی پایانیتان بازخواست نخواهد کرد. پس اصراری نیست اگر به خاطر نمیآورید، نگران شوید که حتما باید آخرین چیز از موضوع را بنویسید، ممکن است این دو اتفاقی که جملههای اول را با ذکر آنها نوشتهاید بهم مرتبط باشند.
پس فقط هر آنچه از تمام شدنش را به خاطر میآورید ذکر کنید. بعدا در طول روز خودتان دقت خواهید کرد که فلان رویدادی که قرار است امشب ثبت کنم اینجا به پایان رسید و خود به خود و ناخداگاه به خاطر خواهید آورد. مثال:
•امروز سارا بهم زنگ زد.
درمورد نرمافزار مکس صحبتهایی کردیم.
در صدایش هیجانی از جنس امید و انگیزه موج میزد که وادارم میکرد زودتر آموزش دیدن را شروع کنم.
آنقدر خداحافظی کردنمان طول کشید که شارژ گوشیام تمام شد و خود گوشی خاموش شد.
•گربه کوچولو را در محوطهی جلوی دانشکده دیدم.
رفتم کنارش و نوزاشش کردم.
کاملا سیاه است ولی سر پنجههای کوچولویش سفید است.
ساعت را که دیدم متوجه شدم کلاسم به زودی شروع میشود، دست از نوازش گربه کشیدم و بدو بدو به سمت دانشکده رفتم.
•کلاس امروز خسته کننده بود.
استاد یکریز گفت جزوه بنویسیم و اصلا استراحت نداد.
اینقدر تند تند میگفت که بنویسیم، انگشتم درد گرفته بود و خطم خرچنگ قورباغه شده بود.
وقتی اعلام کرد جزوه تمام شد و میتوانیم برویم، همه نفسی از سر آسودگی کشیدند.
•بعد از ظهر برای خرید از خانه بیرون رفتم.
هوای بسیار دلانگیزی بود.
برگهای زردو نارنجی درختان روی زمین پر بود اما به خاطر باران خیس خورده بودند و برای خرد شدن زیر پا و تولید صدای دلانگیز زیادی نرم و نمناک بودند.
تا رسیدن به فروشگاه فقط توانستم از دیدن رنگهایشان انرژی بگیرم، حیف که زیر پایم خشخش نمیکردند.
•شب همراه بابا سریال مورد علاقهاش را تماشا کردیم.
هرچند که جومونگ را برای بار هزارم دارد میبیند.
با این حال دلم میخواهد کنارش بنشینم و لحظاتی را که با علاقه به تحلیل حرکات جومونگ میپردازد تماشا کنم و بخندم.
بعد از تمام شدن سریال نگاهی به بابا انداختم و متوجه شدم خوابش برده و من به تنهایی داشتم سریالی که به خاطر او تماشا میکردم را میدیدم. تلوزیون را خاموش کردم و به اتاقم رفتم.
این هفته را که به پایان برسانید، شما یک خاطرهنویس علاقهمند شدهاید. یعنی حتی اگر نخواهید هم دلتان برای ثبت خاطرات روزانهتان تنگ میشود و به سویش کشیده خواهید شد. از همه جالب تر دیدن سِیر تحول هفتگیتان و خاطرات گذشته است که مشوق اصلیتان برای ادامهی خاطرهنویسی خواهد شد. بعد از این یک ماه و تمرین به این شیوه دیگر آزادید هر طور که دوست دارید خاطراتتان را ثبت کنید. میتوانید از ابتدای روز شروع کنید و به ترتیب پیش بروید و یا میتوانید همین شیوه را ادامه دهید و ابتدا اتفاقات را به صورت کلی بنویسید و بعد به هر موضوع پر و بال بدهید. شما با انجام یکماههی این تمرین دیگر حوصلهی نوشتن را در خودتان تا حدی بالا بردهاید پس دیگر از ذکر جزییات نپرهیزید و با دست باز هر آنچه اتفاق افتاده حتی از افکار و تصمیمات خودتان در لحظه نیز حتما بنویسید. امیدوارم بعد از گذشت مدتها که به خاطرههایتان نگاه میکنید، نهایت لذت را ببرید و بابت ثبت کردنشان از خود تشکر کنید.
آخرین نظرات: